چهارشنبه، 15 تیر، 1384
دیشب شازده کوچولو یه شال برام آورد بافته شده
از همه خوبیهای دنیا
آینه ذهنم رو که باهاش پاک کردم ....
دیدمت ....
قشنگ تر از همیشه ....
صاف از زلال چشمات ....
آروم تر از خواب پروانه ها ....
جلوی من وایسادی و خندیدی ....
هنوز باهات یه آینه فاصله دارم ....
ولی بهت میرسم ..... قول میدم ......