اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

پنجشنبه، 23 تیر، 1384

پنجشنبه، 23 تیر، 1384 

 

دل من دست بردار .......

خدایا با توام .... اونجایی ؟ یا مثل همیشه پشتت رو کردی به بزرگترین اشتباه خلقتت ؟

اون روزی که میخواستی اثر جاودانه خلق کنی نباید بهش قدرت فکر می دادی .... حالا که دادی نمی تونی فرار کنی .... با توام ....

دیگه خستم کردی .... خسته ..... خسته شدم از این دنیایی که به وجودش افتخار می کنی ....

مگه اون روز از من پرسیدی میخوام باشم یا نه ؟ پرسیدی ؟

اون روزی که بهم دل دادی ازم پرسیدی دل میخوام یا میخوام سنگ باشم ؟  پرسیدی ؟

اون روزی که بهم چشم دادی ازم پرسیدی میخوام ببینم یا نه ؟ پرسیدی ؟

اون روزی که بهم دست دادی پرسیدی میخوام لمس کنم یا نه ؟ پرسیدی ؟

چرا بهم دلی دادی که وقتی لرزید دیگه پاهام مال خودم نباشه ؟ چرا بهم چشمی دادی که اینقدر راحت بشه خوندش ؟

چرا واسه دلتنگیهام بهم شونه هاش رو دادی و بعد گرفتی ؟ چرا بین ما یه دنیا فاصله انداختی ؟ چرا وقتی نخواستم خواستی و وقتی با همه وجود خواستم دیگه نخواستی ؟

این کدوم عدالته ؟ جواب کدوم دل شکوندنم رو دارم میدم ؟ کی باید میگذشتم و نگذشتم ؟

نفرین کدوم یکی از ملائکت دنبالمه که بخشیده نمی شم ؟

چرا حرمت یکرنگی دلهامون رو شکوندی ؟ چرا عزیز دلم رو ازم گرفتی ؟ کجای یکرنگی کم آوردم که رنگین کمون برام فرستادی ؟

گفتم ۹ خرداد ۸۵ .... تاریخ همونه .... به بزرگی خودت قسم وقتی اون روز برسه باید جواب خیلی چیزهارو بدی ...

من به قوانین تو پایبند بودم .. حتی وقتی همه بهم خندیدن .... ولی تو سر قولت نموندی ..من تورو صدا کردم ... خواهش کردم ... التماس کردم ... خون گریه کردم ... ولی تو دستهات رو کردی تو جیبت و رفتی ...

من با خون و روحم ذره ذره عشقم رو ساخته بودم ... دلت خواست تو ساحل آرزوهای من بازی کی .... خراب کردی ... تا خواستم بسازمش همش رو بلعیدی   ....

حالا نشستی و بهم میخندی ....حالا کجا پیداش کنم ؟ با عشق من چه کار کردی ؟ دلش رو اسیر چشمای دیگه ای کردی ؟ گناه من چی بود ؟ کجای بندگیت نا شکری کردم ؟

کسی که دوستم داشت رو ازم گرفتی .... کسی که دوستش دارم رو ازم نگیر ....

به خاطر آبروی خودت این کار رو نکن ... به خاطر حفظ اون اسم خدایی که روی خودت گذاشتی ... دیگه نه ....

زندگی بدون اون بدون عزیزم به اندازه کافی سخت هست به اندازه کافی خالی و پوچ هست ... از این سخت ترش نکن ....

میخوای امتحانم کنی ؟ باشه ... قبول ... من رد شدم ... حالا دیگه بس کن ... حالا که دارم دوباره خودم رو باور میکنم بس کن ... حالا که دارم سعی میکنم بدون اینکه دوست داشته بشم دوست داشته باشم  بس کن ...

مگه تو خدا نیستی ؟ نذار سجاده قدیمی رو باز کنم و جای همه نامردیهات رو نشونت بدم ....

خودم و خودت خوب میدونیم اونی که بهش میگن لوس کی هست و چی کشیده .... نذار پیش عزیزات آبروت رو بریزم ... نذار سرم رو به شکایت سمتت بلند کنم ... نذار عرشت رو بلرزونم ... دست از سر من بردار ...

خدایا با توام ... چی میخوای فقط اینو بگو ... گفتی سعی کن... گفتی تلاش کن ... گفتی مال تو نبود ... گفتی آروم باش گفتی بی تابی نکن ... گفتی یا نگفتی ؟

حالا چی ؟ حالا که ذره ذره اعتماد خورد شده ام رو جمع کردم ... حالا چی ؟

فقط میخواستی ببینی تا کی سر پا میمونم ؟ اینو میخوای بدونی ؟ خوب بهت میگم ... خم میشم اما اگه وایسادی که شکستنم رو ببینی ... برو با یکی دیگه بازی کن ... من به عزیزم قول دادم که نشکنم ...پس نمی شکنم .. نمی شکنم ..

تا روزی که بخشوده نشم نمی شکنم ... و اون روز همه چیزهایی که ازم گرفتی رو پس میگیرم ... اگه لازم شد می خرمش .. عشق رو می خرم  ... بهاش رو میدم ... هرچی که باشه .... می دم که یه بار دیگه نگام کنه و اسمم رو بگه ... بهای لبخندش رو میدم ... بهای شونه هاش رو میدم ... دلم واسه گریه کردن تو بغلش لک زده ...

می بینی بابایی بازم وقتی می خواستمت نبودی ... کجایی که ببینی نانازت داره واست بی تابی میکنه ؟ کجایی که ببینی هرچی میگذره پر رنگ تر میشی ؟

کجایی تو ؟ کجایی ؟  

***************************** 

            من و تو آن دو خطیم ...  

                                  موازیان به ناچاری ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد