اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

یکشنبه، 27 دى، 1383

یکشنبه، 27 دى، 1383

 

 

چشمهای من پر از غمه ....... اما دلیلی نداره     ........

هرکی که از راه میرسه ....... داد بزنه دوسم داره ........

اگه میخوای بری برو ....... از خواستن تو میگذرم ........

نگاه به گریه هام نکن ....... من از تو بی وفاترم .......  .

درسته که چشمهای من .......  پراز غمهای عالمه  .......

اما دلیلی نداره  ....... که عاشقم بشن همه  .......

تو اشتباه عمری .......  که دیگه تکرار نمیشه  .......

حالا که میری برنگرد ....... برو برای همیشه  ........

ازتوی قصه هام برو ....... دیگه تو فکر من نباش . .......

تموم کن این قائله رو ....... نمک رو زخم من نپاش  ........

نگاه بی وفای تو .......  باز داره طعنه میزنه .......

همیشه بی گناه تویی ........همیشه تقصیر منه .......

این دفعه هم میبخشمت  .......  این اشتباه آخره  .......

گذشتم از گناه تو .......  اما خدا نمی گذره  ........

                                                                                   (( شایا تجلی )) 

 

********************************** 

همیشه و همیشه  فرصت و شانس داریم ....  اما این شاید  برای این کار آخرین فرصت باشه . فردا برای جبران کردن خیلی دیره.

 روی برفهای سفید پشت سرت رو نگاه کن  رد پای دلت رو میبینی و اگه یه رد پای دیگه هم بود ......

خوب ..........  سلام منو به اروئیکا برسون 

سه شنبه، 22 دى، 1383

سه شنبه، 22 دى، 1383

 

 

این پست رو دوست نداشتم واسه همین عوضش کردم

شاید اروئیکا از اینجا بره و فقط فرنوش بمونه . آخه نمیتونه خیلی چیزهارو بگه ... چاره ای نیست . حتی گله ای هم نیست ....

امروز وقتی مچش رو گرفتم که داشت اینو میخوند ... واسه همین میذارمش واسه خداحافظی اروئیکای واقعی ....

داشتم فراموشت میکردم اما باز دوباره دیدمت تو غمها غوطه ور شدم چرا

داشتم فراموشت میکردم اما تا صدات رسید به گوش من شکستم بی صدا چرا؟

داشتی میرفتی از خیال من خزونی بود بهار من ... دیدم تو رو خزونم جون گرفت

 

شاید یه روزی دوباره ببینم اینجا اروئیکا مینویسه .. اما تا اون موقع باید اون کوله بار کوچیک اما سنگینش رو بندازه رو دوشش و تا جایی که میتونه از اینجا دور بشه ...

فرنوش میتونه بدون هم نفس زندگی کنه اما اروئیکا نه .....

واسه همین رفت تا شاید یکی پیدا بشه و بهش بگه   ،

                                                            خانه دوست کجاست ...

سه شنبه، 15 دى، 1383

 سه شنبه، 15 دى، 1383

 

 

اومده تو بغلم . سرش رو گذاشته روشونم  ... از لرزش شونه هاش می فهمیدم داره اشک می ریزه

محکم تر بغلش کردم تا شدید تر گریه کنه . میدونم که خوب میدونه واسه گریه کردن همیشه آغوش باز من و لب خاموشم رو داره ...

 یادمه بهش گفته بودم نرو . ولی با همون چشمهای همیشه براقش نگاهم کرد و به جای جواب از اون خنده های سراسر شیطنتش رو تحویلم داد ... و من شاد بودم چون می دیدم چقدر سرمسته

یادمه بهش گفتم دستهای سفید قشنگت رو تو دست هرکسی نذار ... آروم من رو بوسید و گفت نترس .مواظبم ..... و من شاد بودم چون میدیدم چه آرامشی داره

یادمه بهش گفتم گرمای اون شونه ها تورو از پا میندازه .... خندید و دستم رو گرفت  ..... وحشت کردم . تا حالا به این گرمی ندیده بودمش .

آروم پرسیدم هنوز مال منی ؟ لبخندی زد و گفت : اگه همراهم باشی آره ...

گفتم یادت باشه یه آغوش داری که همیشه و تحت هر شرایطی برای تو بازه ...

در گوشم گفت : دوتا آغوش دارم

اون روز بهش نگفتم... هر لبخند و هر بوسه و هر آغوشی که اونطور تورو مست میکنه از روی محبت نیست ...

الان دیگه گفتنم فایده نداره چون مطمئنم خودش خوب میدونه .

مگه نه اروئیکا کوچولوی من ؟

************************************

بهت تبریک میگم . رنجوندن اروئیکا کار اسونی نبود . ولی تو باز هم مثل همیشه موفق شدی ... آفرین مرد قهرمان

پنجشنبه، 3 دى، 1383

پنجشنبه، 3 دى، 1383

   

 روبروم ایساده ... نگاهش رو از من گرفت و به زمین دوخت .... سعی کرد به یاد بیاره که چه چیز باعث شده بود منو ترک کنه .......

یه سراب  یه تصویر قشنگ یه موسیقی دل انگیز و یه آینده آینده ای که فکر میکرد پیش روش بازه

همین ها بود .... چقدر ساده و چقدر فریبنده

و حالا برگشته بود ... خسته از مسیر بی پایانی که توش قدم گذاشته بود و دل گرفته از همه کسانی که مردی و مردونگی رو فقط تو کتابها خونده بودن .... تنها چیزی که براش باقی مونده بود زخم خنجری بود که از روبرو توی قلبش کرده بودن به جرم عاشقی .....

سرش رو بلند و کرد ..... چشمهای براقش رو روی صورت عصبانی من قفل کرد ....

لبخندی زد و گفت ..... یه فرصت دیگه بهم بده . دیگه هیچ وقت ترکت نمیکنم ....

بغضم ترکید .... بغلش کردم و گفتم تو ستاره منی جای دیگه ای نداری بری ..... تو اندازه عشق من فرصت داری ..... جات توشبهای دلم خال بود .... به خونه خوش اومدی ... ستاره کوچولو .......

 

*************************************** 

دارم فکر میکنم حالا که ستاره من از دل تو رفته و به خونش برگشته با شبهای بی ستارت چه کار میکنی .... این بار ستاره های دل کی شبهات رو روشن میکنن؟