اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

پنجشنبه، 29 بهمن، 1383

پنجشنبه، 29 بهمن، 1383

 

دستم رو دراز کردم تا شکوفه جوان بلند ترین شاخه بادام پیر رو بچینم تازه اونموقع فهمیدم که عمر اون شکوفه تو دستهای من به اندازه عمر برف آخر زمستونه ......

 از امروز سعی میکن هر روزم رو با سلام کردن بهش شروع کنم تا تمام روز گرمی لبخندش صورتم رو گرم کنه ....

با آرومترین حرفها و کلمات ماسه های شرم رو کنار زدم  و نی شکسته رو با تمام خاطراتش به سینه شنها سپردم ...

اینجوری اگه یه روزی خواست میتونه دوباره سبز بشه و این بار به چیزی جز نی شکسته تبدیل بشه ... مثلا یه سرپناه واسه یه دختر بچه شیطون

نه من ترسیدم نه تو ..... 

                                    ****************************** 

اگه دوست داشتن بلد بود الان خوشبخت ترین پسر دنیا شده بود ... توش شک نکن عزیزم

واسه اینکه خودت باشی و خودت و خدات لازم نیست از همه آدمهای دنیا دل بکنی مطمئنم میتونی میون همه کسایی که دوست دارن خلوت خودت و خدات  رو داشته باشی ...

اگه نی رو در بیاری دیگه سبز نمیشه و اگه شاخه بادام رو پیوند بزنی دیگه اصیل نیست ولی مطمئنم از اینکه با بوسه هاش زندگی کنی نمیترسی ...

شاید بهتر باشه بگی از چی میترسی و وقتی گفتی شاید دیگه ترسناک نباشن ....

ترس از نترسیدن ترس نیست بهش میگن احتیاط ...... مطمئنی دلیل اونجا نبودنت فقط ترسه ؟

بالاخره یه روزی جواب این سوال رو بهم میدی حتما هنوز وقتش نرسیده ....... تو سکوتت فریاد بزن و اعتراف کن اگه دلش با دلت یکی  باشه  می شنوه .......

خدا از کسایی که باهاش کل کل میکنن خوشش مییاد چون میبینه هنوز کسانی هستند که باور دارند انسان بر تقدیر مسلطه و نه تقدیر بر انسان ... و هنوز کسانی هستند که بودنشون بهونه ای باشه برای امید به بیداری انسان ....

چهارشنبه، 21 بهمن، 1383

چهارشنبه، 21 بهمن، 1383

 

 اگه نمی ترسیدم شکوفه جوان بلندترین شاخه بادام پیر رو می چیدم .

اگه نمی ترسیدم نی شکسته رو برای همیشه دفن میکردم .

اگه نمی ترسیدم بوسه هات رو می دزدیدم تا مجبور بشی بیای و پَسِشون بگیری .  

*****************************  

تو اگه نمی ترسیدی چه کار میکردی ؟

دوشنبه، 19 بهمن، 1383

دوشنبه، 19 بهمن، 1383

تصویر آیینه مثل همیشه نبود ...

و من دختر بچه شیطونی رو دیدم که روی بلند ترین تپه آرزوهاش ایستاده و موهای خرماییش رو به دست باد سپرده

چشمهای درشت قهوه ایش تو نور برق میزد و اون لاک صورتی چقدر به دستهای سفیدش می اومد

تو یه دستش یه نی شکسته  بود و تو دست دیگش یه مدال کهنه زنگ زده ....

و رز سفیدی که لای موهاش بود تمام فضا رو پر کرده بود از عطر تازگی ......

 به خودم اجازه دادم تا تو عمق لبخندش غرق بشم و چه لذتی داشت حس بزرگ شدن تو عمق وجود یه شیطون کوچولو .....

 

*********************************** 

خوشحالم که بالاخره نی رو شکستی و مدال رو پس گرفتی  و راجع به اون گل ...... میدونم از پیش کی میای کوچولو ....

شنبه، 17 بهمن، 1383

 شنبه، 17 بهمن، 1383

 

منو ببخش ....

منو ببخش اگه وقتی باید باهات میموندم ترکت کردم اگه وقتی باید حقت رو میگرفتم گذشت کردم  اگه  بهت شک کردم وقتی نباید  شک میکردم .

منو ببخش اگه بجات خوندم به جات خواستم به جات گفتم به جات شنیدم به جات خنندیدم و به جات گریه کردم

منو ببخش اگه تورو جوری دوست داشتم که خودم میخواستم ببخش اگه خواستم عوضت کنم ببخش اگه نشناختمت

منو ببخش اگه فکر کردم بدون تو هم میتونم اگه مغرور بودم اگه سخت بودم

منو ببخش .....

برگرد پیشم ... برگرد چون بدون تو هیچ چیز نیستم . بدون تو هوا واسه نفس کشیدن ندارم بدون تو چشمهام نمی بینه .

برگرد چون من هنوزم همون نونوش کوچولوی توام برگرد چون بدون تو خیلی تنهام بدون تو هیچ چیز معنی نداره

برگرد چون میدونم چقدر دوستم داری چون میدونی چقدر دوست دارم

قول میدم دیگه آزادیت رو نگیرم دیگه نگم حرف نزن دیگه نخوام آروم باشی ...

برگرد چون بیشتر از هر چیز دیگه به تو محتاجم برگرد چون هنوز به اندازه یه کهکشون ستاره دوستت دارم ....

برگرد چون تو اروئیکای منی چون فرنوش بدون اروئیکا معنی نداره ... برگرد و برق چشمهام رو برگردون .. برگرد و سرت بذار روشونم و باز گریه کن ... بذار باور کنم هنوز هستم ....

اروئیکای من ... هرجا هستی برگرد ... فقط برگرد ..... 

**************************************** 

اگه یه روز اروئیکای منو دیدی بهش بگو چقدر دوستش دارم .. بگو چقدر بهش احتیاج دارم .... بهش بگو شاید حرف تورو گوش کنه .... هرچی باشه اون تورو هم دوست داره .

جمعه، 9 بهمن، 1383

 جمعه، 9 بهمن، 1383 

 

        با تو یا بی تو زمین میگردد

                                   و کسی منتظرت نیست خیالت نرسد ......

 

                                ***********************************  

اعتراف کردن به چیز های ممنوعه برام سخته باغبون  ولی میدونم که تجیر نمیخوام شاید یه آب پاش آب سرد به پاکی نماز صبحت هم کافی باشه ....

سه شنبه، 6 بهمن، 1383

سه شنبه، 6 بهمن، 1383

 

 

پسر چوپان چوبش رو رها کرد و تو نی دمید

مرد باغبان رفت تا یه تجیر بسازه

و .... قهرمان مدال رو به گردن انداخت و از سکوی قهرمانی اومد پایین

                    من به رقص سایه ها می خندیدم ... 

**************************** 

گاهی وقتها بد نیست اگه بدونیم چوب رو واسه چی رها کردیم یا واسه اون  مدال چه بهایی پرداختیم ...

جمعه، 2 بهمن، 1383

جمعه، 2 بهمن، 1383

 

چشمهاش رو بست به امید اینکه حتی چند دقیقه هم که شده بره تو عمق تنهایی و میون اون همه تاریکی اندازه یه نفس آرامش بچینه هر چند دروغی

ولی وقتی چمهاش رو باز کرد دید وسط یه میدونه کلی راه این ور و اونوره اون هم راه های آشنا ....

 - اولی میرسه به یه دنیا خیانت و دروغ حاصل از یه شیطنت بچه گونه

 - دومی میرسه به یه کهکشون پر از خودخواهی صادقانه یه نگاه

 - سومی میرفت طرف یه ابر بزرگ - یه ابر بزرگ زمینی -  شاید اونور ابر یه باغ باشه پر از گلهای اقاقیا و شاید یه کویر پر از لاشخور

سرش گیج رفت ... وسط میدون نشست و زانوهاش رو بغل کرد . آهی کشید و زیر لب گفت ....

                                               و خدایی که در این نزدیکیست . 

*************************************** 

میدونی قهرمان گاهی وقتها لازمه به یه چیزی تعلق داشته باشی تا حس کنی هنوز زنده بودن مفیده