اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

چهارشنبه، 30 آذر، 1384

چهارشنبه، 30 آذر، 1384

 

چند وقته دارم فکر میکنم   گناه نگفتن حقیقت به اندازه گناه دروغ گفتنه

گمون نکنم دیگه هیچ وقت هوس بخشیدن به سرم بزنه ....  

**************** 

اگه شازده کوچولو شازده کوچولو باشه مثل آیینه پاکه و مثل آب زلال .....

 

 ≈ یکی نیست بپرسه با اجازه کی وقتی اروئیکا نیست دفترش رو خط خطی میکنم   

 نمیونم چرا امشب تموم نمیشه .... آها یادم اومد امشب شب یلداِ .... خوش باشید..

دوشنبه، 28 آذر، 1384

دوشنبه، 28 آذر، 1384

از بین این همه دلخوشی  یکیش هم سهم منه دیگه ، مگه نه ؟

این دو روز زندگی که دیگه دلتنگ شدن نداره .....  

****************************** 

حالا اگه کسی فهمید به من هم بگه من امشب چرا اینجوری شدم ؟

جمعه، 25 آذر، 138۴

جمعه، 25 آذر، 138۴ 

تا حالا شده دلت واسه چیزی تنگ بشه که خودت هم نخوای بدونی چیه ؟

اینقدر پلکهات رو به هم فشار بدی که جواب تو دلت راه پیدا نکنه ؟

سهراب راست میگفت ..... تو شهری که آدمهاش عصا از کور میدزدن بهتره خوش باور و ساده نباشی ... اونجا محبت پیدا نمیشه .....  

********************************* 

بابایی تو شازده کوچولوی منو ندیدی ؟

چهارشنبه، 23 آذر، 1384

چهارشنبه، 23 آذر، 1384

راستی ابرهای بارونی که همه چیز رو خیس خیس میکنن خودشون هم خیس خیس هستن ؟

 آخه اینقدر ازم دوره که نمیتونم پشتشو ببینم ....

فردا که رفتم پیش خدا ازش میپریم .....  

*************************** 

دیشب باز هم با حاجی کلی حرف زدم ..... تنها کسیه که تا آخر حرفهام رو گوش میده و هیچ وقت دعوام نمیکنه و همیشه مهربونه ..... فقط فکر کنم هنوز بزرگ نشدم ...... آخه هیچ وقت جوابم رو نمیده ..... همیشه میگه خودت برو فکر کن ...... اشکال نداره من که میدونم دوستم داره .......

شنبه، 19 آذر، 1384

شنبه، 19 آذر، 1384 

یه چیزی کمه ......

یه چیزی تو مایه های بودن ..... شاید هم چگونه بودن ...... یا شاید چرا بودن ......

شاید تلاش برای بودن .....

شاید هم تلاش برای نبودن و نداشتن و نخواستن .....

درسهام داره یادم میره ......

جمعه، 18 آذر، 1384

جمعه، 18 آذر، 1384

دیگه بسه ...

چهار روز پشت هم نوشت بهش هیچی نگفتم .... این هم نتیجه اش ....

از امروز به بعد یادم میمونه بهت سر نزنم حتی اگه هر روز روزی ۱۰ بار بنویسی .....

از امروز بد میشم .... تا دیگه از خوب بودنم ناله نکنی .....

از امروز میشم همونی که تا حالا نبودم ..... بهت اجازه نمیدم پشت نقاب مهربونیت به حماقتم بخندی ....

پنجشنبه، 17 آذر، 1384

پنجشنبه، 17 آذر، 1384

 

سرم داره میترکه ......

انگار قد یه کهکشون بغض نترکیده تو گلوم جمع شده .... قرار نیست گریه کنم .... ولی گلوم را داره فشار میده .....

روزهایی که اروئیکا نمیتونست بنویسه را زیاد دیده بودم ولی الان که انگار فقط میخواد بنویسه برام تازگی داره .... دارم میترسم .... نکنه میخواد دوباره ترکم کنه ..... نکنه اون هم گم شده ..... نکنه ناراحتش کردن ......

آره همینه .... ستاره های کهکشونم هم اخم کردن .... نورشون رو ازم گرفتن .... واسه همینه دوشبی میشه که  نمیتونم بخوابم  .... اخه از تاریکی میترسم ....  

************************* 

میدونم میشناسمت ولی شاید واقعا ناشناس تر از همه شناس ها باشی ...  شعری که نوشتی رو خیلی دوست دارم .... قایقی باید ساخت / دور باید شد از این خاک غریب ........ هر کی که هستی ازت ممنونم که اروئیکا رو بو میکنی  ....

چهارشنبه، 16 آذر، 1384

چهارشنبه، 16 آذر، 1384 

تقصیر تو نیست که من شهامت گفتن ندارم ....

ولی اگه نمی ترسیدم حتما بهت میگفتم این چیزی نبود که من میخواستم .....

تقصیر تو نیست که من شهامت  ندارم  ....

سه شنبه، 15 آذر، 1384

سه شنبه، 15 آذر، 1384

 

بازهم بارون میومد ....  بازهم چترم رو بستم و باریدنش رو نگاه کردم ....

چشمام رو بستم و سرم رو گرفتم بالا .... رو به آسمون خدا ....

 

چیک       چیک        چیک       چیک

 

خیس خیس شدم .... پاهام سست شد  خندیدم  ترسیدم   یخ کردم  دل همه ستاره ها گرفت ....

دیگه واسه اینکه چترم رو باز کنم دیر شده ... دعا کن سینه پهلو نکنم ...

میخوام برم تو بغل خدا و گریه کنم .. شاید این بار اشکهام رو دید ... شاید این بار دلش خواست بگه چه کار کردم .... شاید این بار بغلم کرد ..... شاید این بار آدرس شازده کوچولو رو بهم داد .... 

دلم از اون محبتهای بی منت میخواد ... از اون خنده های واقعی .... از اون حرفهای راست ... از اون دلهای پاک .... همونهایی که تو قصه های مامان بزرگم بود ......

تو ستاره های منو ندیدی ؟ دلم ستاره هام رو میخواد ..... دلم میخواد برم اونجایی که واسه خوشبخت بودن همین بس بود که بدونی یه گل هست که فقط مال توِ  ....

   نکنه منم یکی از یادگاریهای کلکسیونت باشم ...... 

از خودم بدم میاد ... از ضعفم....  از چشمام که میتونی بخونیشون....  از خودم بدم میاد.... از اینکه تو جایی که میشناسمش گم میشم  ....  

                                    ******************************

 

فقط همین یک بار از پشت شب بوها بیا بیرون و بغلم کن ... بذار باور کنم که هستی .

جمعه، 11 آذر، 1384

جمعه، 11 آذر، 1384

 

کی گفته من دلم تنگ نمیشه ؟

درسته که وسط دریا سوار قایق شدم ولی شنا کردن رو دوست دارم ....

پنجشنبه، 3 آذر، 1384

پنجشنبه، 3 آذر، 1384 

 

تو بغض من را ندیدی اما من خودخواهی تورو از لابه لای چین های پیشونیت خوندم

بازهم چشمم رو بستم و از این آرزوهم مثل خیلی های دیگه گذشتم ...

از مهربونی که بعد از هربار ندیده گرفتنم بهم میکنی متنفرم .... 

********************************** 

فکر نمیکردم اینقدر فروختن اون گلها با اون قلبهای شیشه ای برات آسون باشه

تو زندگی آدم زخمهایی هست که مثل خوره روح آدم رو میخوره