سه شنبه، 16 اسفند، 1384
آخرین قطره اشکش زمین رو خیس کرد .....
یه نفس عمیق از ته دل کشید .....
دوباره احساس کرد که زنده است .....
اون آخرین اشکی بود که به خاک خشک تقدیم میکرد ....
به خورشید نگاه کرد و گفت .... تا آخر کویر راهی نمونده .....
شنبه، 6 اسفند، 1384
شاید دیگه وقتش باشه که پنجره قلبت رو باز کنی ....
شاید یه پروانه مهمون قلبت شد ....
شاید ستاره ها تو قلبت خونه ساختن ....
شاید پرستوهای مهاجر خوبی سراغ دلت اومدن ......
شاید این بار گل لالهء تو گلدونت بوی اون دشت پر از رنگ سبز رو داد ....
همون دشت سبزی که دیگه یادت نیست وسط علفهاش به صدای باد گوش می کردی ...
راستی خیلی وقته میدونم شاید رو من و تو میسازیم ...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شاگرد خوبی بودم در مکتب * تو .... اما گلها خیانت نمی کنند .