اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

شنبه، 27 دى، 1382

شنبه، 27 دى، 1382

دیروز روز اول امتحانا بود . خیلی خوشحال بودم که می تونستم دوباره بچه ها رو ببینم .دلم واسه تک تکشون تنگ شده بود . آخه بعد از روز انتخاب واحد دیگه نرفته بودم دانشگاه (من پیام نور درس میخونم ) .....

پام که رسید دم دانشگاه بچه ها اومدن گفتن شیرینی ما کو؟

انگار همه دنیا خراب شد رو سرم . چه شیرینی باید بدم؟ شیرینی دروغهایی که شنیدم؟ یا شیرینی معامله کردن زندگیمو؟

لبخندی زدم و گفتم : شیرینی شماها محفوظه

بعد از دانشگاه اومدم بیرون و ۵ دقیقه بعد از شروع امتحان رفتم سر جلسه .از اون ور هم به سرعت ورقه رو دادم او اومدم سمت خونه که کسی منو نبینه .

حالا عزای امتحان بعدی رو گرفتم

سه شنبه، 16 دى، 1382

سه شنبه، 16 دى، 1382

 

چشمهای درشتش دیگه متوجه من نبود ، زمین رو نگاه میکرد .من هم بی توجه به اون داشتم داد میزدم . داشتم از همه چیز شکایت می کردم از کسی که امید روزهام رو برده بود از کسی که ستارهای شبهام رو چیده بود از کسی که گرمی دستهام رو گرفته بود از کسی که نور چشمام رو خاموش کرده بود ، از کسی که فرنوش رو شکسته بود  حالا اون آدم جلوی من وایساده ، خسته تر و نا امید تر و شکسته تر از من

از اونور رونده و از این ور مونده شده  ، حالا فقط بازم منم که میتونم با صبر کردن مشکلات رو حل کنم .

خسته شدم اینقدر بار سنگینم رو زمین نذاشتم ، دلم یه صندلی میخواد

دیگه به اوس کریم هم کاری ندارم آخه هروقت بهش گفتم کمکم کن بارم و سنگین تر کرده و صبرم و کمتر

حالا میگید چه کار کنم؟ جلوم وایساده و ازم کمک میخواد تا حالا نشده در خواست کمک کسی رو بی جواب بذارم ولی این بار واسه کمک کردن باید زندگیم رو بذارم 

اون هم وقتی که هنوز دادگاه رای نداده

جمعه، 12 دى، 1382

جمعه، 12 دى، 1382

 

تولد اولین نشانه زندگی در بم مبارک

شنبه، 6 دى، 1382

شنبه، 6 دى، 1382

 

 

عجب رسمیه رسم زمونه

قصه باد و برگ خزونه

آدمها میرن ازشون فقط

خاطره هاشون به جا میمونه

در شهر بم دیگر سقفی نمانده

پنجشنبه، 4 دى، 1382

پنجشنبه، 4 دى، 1382

 

دیشب تو خوابم صدای گریه میومد و دعوا

اولی با صدای لرزونی گفت : دوسش دارم

دومی با قاطعیت جواب داد: میدونی برای دوست داشتنت چه قیمتی داری میدی؟

اولی آهی کشید و گفت : اون فقط یه کم وقت می خواد تا بزرگ بشه

دومی گفت: برای بزرگ شدن وقت زیادی داشته

اولی زمزمه کرد : برای داشتنش حاضرم همه چیزمو بدم

دومی پوزخندی زد و گفت: مگه برات چیزی هم باقی گذاشته

صدای هق هق گریه های اولی و عمق غم دومی تمام وجود مو به لرزه انداخته بود 

دومی یه تکونی خورد و خواست رای دادگاه رو صادر کنه

...........................

از ترس نتیجه خودمو زدم به خواب