اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

سه شنبه، 25 مهر، 1385

سه شنبه، 25 مهر، 1385

دستهاش رو بلند و کرد . صورتش خیس اشک بود . دلش بی تاب بود و همه امیدش به اونی که اون بالاست . میخواست خودش رو گرو بذاره تا عزیزش دوباره چشم بازکنه ...

ساعتها میگذشت و اون همچنان دستش رو به آسمون بود ....«خدایا اونو به من ببخش»

یه صدای ریز از پشت سرش اومد . برگشت و نگاه کرد . یه دختر بچه با پوست آفتاب سوخته و چشمهای درشت . موهای قهوهایش روی شونه هاش ریخته بود .چشمهاش برق میزد و یه گل رز  سفید لای موهاش بود . فضا پر شده بود از عطر شب بو .

«مگه تو دیروزت چیزی گذاشتی که امروز بهت کمک کنه ؟»

به لحظه لحظه دیروزش فکر کرد . به دلهایی که دیگه دل نیستن . به چشمانی که خیس میشد . به ایمانی که نابود میشد و به عشقهایی که .......

از اتاق کناری صدای گریه بلندشد .

دوشنبه، 17 مهر، 1385

دوشنبه، 17 مهر، 1385 

خسته شدم . از این همه دروغ  . از این همه تظاهر . از این چشمهای نامحرمی که همیشه و همیشه نگام میکنن . از چشمهایی که میخوان ببینم شکستنمو تا بگن خودشون بزرگ بودن . از هیزم شکنهایی که با غرور بالا سر بلندترین چنار تپه من وایسادن . تپه ای که من ساختمش با ذره ذره امید و آرزوم با همه شب بوها و ارکیده ها . کنار نسیم . اینجا مال منه . آره میخوام بشکنم . میخوام همینجا بشکنم . دلم تنگ شده واسه خودم . واسه بودن کنار خودم . حتی یادم نیست خودم رو کجا جاگذاشتم . میخواستین ببینین دارم میشکنم ؟ بیاین ببینین . اینجا مال منه . اگه بخوام توش میمیرم . از دوری خودم از دلتنگی خنده های پر از شوق بچه گونه اروئیکا . از نبودن همه پرستوها . چند روزیست دلم برای عاشق بودنم تنگ شده . واسه اون صداقت و پاکی واسه اون همه عشق و بزرگی . واسه اون بی نیازی تو اوج نیازمندی . واسه اون غرور پر از تواضع . واسه همه اون چیزهایی که فرنوش با خودش برد . دلم برای  خودم تنگ شده .

تظاهر نمی کنم که شادم. دروغ نمیگم که همه چیز مرتبه ... نیست . به اون خدایی که می پرستم نیست . یادته می ترسیدم مثل اون ستاره پرنور بشم که همیشه تنها بود . همونی که جای لبخند مهربونش همیشه تو چشمهامون میموند . تو گفتی اون جوری نمیشه . دیدی شد. گفتی خوبم . دیدی نبودم .شاید هم بودم . راستی تو نمی دونی من خودم رو کجا جاگذاشتم؟