سه شنبه، 26 اسفند، 1382
روی زمین پر است از صدای پای مردانی که ....
در حالیکه تو را میبوسند ....
در ذهن خود طناب دار تو را میبافند....
**********************************************************
ومن دیگر فقط ذهن تو را باور دارم و نه چشمان نمناک عاشقت را .....
سه شنبه، 12 اسفند، 1382
سلام
من برگشتم ، اما اینکه چرا رفتم و وقتی که رفتم چرا برگشتم
اول که اروئیکا شروع کرد به نوشتن خیلی خسته بود خسته از حرفهایی که نمیتونست بزنه و از دردهایی که کشیده بود . یه نفر گفت بنویس گفتم چشم . اروئیکا شد روح خسته و بغض کرده فرنوش و شروع کرد به نوشتن ،نوشت و نوشت و نوشت یه چیزایی نوشت که من خودمم نمیدونستم اینقدر ادامه داد که فرنوش باور کرد بدبختی همیشه همراهشه . البته اروئیکا هم حق داشت بدجوری صدمه دیده بود ولی اون حق نداشت امید رو از خونه فرنوش بیرون کنه . تو همین گیر و دار بود که کیم اومد . با خودش یه دنیا امید آورد و یه دنیا لبخند و شادی ، فرنوش هم که خسته بود از اون همه غم و قصه به کیم خوش آمد گفت . ولی کیم همه زندگی فرنوش نبود . فرنوش شده بود 2 تیکه یه تیکه غم و افسوس و یه تیکه جنگجویی که واسه پس گرفتن زندگیش با چنگ و دندون میجنگه . خلاصه فرنوش دید نه اروئیکا کامل و نه کیم واسه همین تصمیم گرفت بشه 3 قسمت .
اروئیکا که یاد آور خاطرات و صدماتی که خورده تا همیشه یادش بمونه که دوباره نباید تو همون چاه بیفته.
کیم که سرشار از عشق و امید بود تا یادش بمونه هر چیزی که از دست رفت رو میشه دوباره ساخت و بدست آورد
و فرنوش که روز شمار وقایعی هست که از اون سه تا آدم متفاوت ساخت
مجموعه فرنوش و کیم و اروئیکا میشه فرنوش . پس اگه یه وقت از متفاوت بودن نوشته های کیم و اروئیکا تعجب کردید یه سر به فرنوش بزنید تا جوابتون رو بگیرید.