اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

شنبه، 19 آذر، 1384

شنبه، 19 آذر، 1384 

یه چیزی کمه ......

یه چیزی تو مایه های بودن ..... شاید هم چگونه بودن ...... یا شاید چرا بودن ......

شاید تلاش برای بودن .....

شاید هم تلاش برای نبودن و نداشتن و نخواستن .....

درسهام داره یادم میره ......

جمعه، 18 آذر، 1384

جمعه، 18 آذر، 1384

دیگه بسه ...

چهار روز پشت هم نوشت بهش هیچی نگفتم .... این هم نتیجه اش ....

از امروز به بعد یادم میمونه بهت سر نزنم حتی اگه هر روز روزی ۱۰ بار بنویسی .....

از امروز بد میشم .... تا دیگه از خوب بودنم ناله نکنی .....

از امروز میشم همونی که تا حالا نبودم ..... بهت اجازه نمیدم پشت نقاب مهربونیت به حماقتم بخندی ....

پنجشنبه، 17 آذر، 1384

پنجشنبه، 17 آذر، 1384

 

سرم داره میترکه ......

انگار قد یه کهکشون بغض نترکیده تو گلوم جمع شده .... قرار نیست گریه کنم .... ولی گلوم را داره فشار میده .....

روزهایی که اروئیکا نمیتونست بنویسه را زیاد دیده بودم ولی الان که انگار فقط میخواد بنویسه برام تازگی داره .... دارم میترسم .... نکنه میخواد دوباره ترکم کنه ..... نکنه اون هم گم شده ..... نکنه ناراحتش کردن ......

آره همینه .... ستاره های کهکشونم هم اخم کردن .... نورشون رو ازم گرفتن .... واسه همینه دوشبی میشه که  نمیتونم بخوابم  .... اخه از تاریکی میترسم ....  

************************* 

میدونم میشناسمت ولی شاید واقعا ناشناس تر از همه شناس ها باشی ...  شعری که نوشتی رو خیلی دوست دارم .... قایقی باید ساخت / دور باید شد از این خاک غریب ........ هر کی که هستی ازت ممنونم که اروئیکا رو بو میکنی  ....

چهارشنبه، 16 آذر، 1384

چهارشنبه، 16 آذر، 1384 

تقصیر تو نیست که من شهامت گفتن ندارم ....

ولی اگه نمی ترسیدم حتما بهت میگفتم این چیزی نبود که من میخواستم .....

تقصیر تو نیست که من شهامت  ندارم  ....

سه شنبه، 15 آذر، 1384

سه شنبه، 15 آذر، 1384

 

بازهم بارون میومد ....  بازهم چترم رو بستم و باریدنش رو نگاه کردم ....

چشمام رو بستم و سرم رو گرفتم بالا .... رو به آسمون خدا ....

 

چیک       چیک        چیک       چیک

 

خیس خیس شدم .... پاهام سست شد  خندیدم  ترسیدم   یخ کردم  دل همه ستاره ها گرفت ....

دیگه واسه اینکه چترم رو باز کنم دیر شده ... دعا کن سینه پهلو نکنم ...

میخوام برم تو بغل خدا و گریه کنم .. شاید این بار اشکهام رو دید ... شاید این بار دلش خواست بگه چه کار کردم .... شاید این بار بغلم کرد ..... شاید این بار آدرس شازده کوچولو رو بهم داد .... 

دلم از اون محبتهای بی منت میخواد ... از اون خنده های واقعی .... از اون حرفهای راست ... از اون دلهای پاک .... همونهایی که تو قصه های مامان بزرگم بود ......

تو ستاره های منو ندیدی ؟ دلم ستاره هام رو میخواد ..... دلم میخواد برم اونجایی که واسه خوشبخت بودن همین بس بود که بدونی یه گل هست که فقط مال توِ  ....

   نکنه منم یکی از یادگاریهای کلکسیونت باشم ...... 

از خودم بدم میاد ... از ضعفم....  از چشمام که میتونی بخونیشون....  از خودم بدم میاد.... از اینکه تو جایی که میشناسمش گم میشم  ....  

                                    ******************************

 

فقط همین یک بار از پشت شب بوها بیا بیرون و بغلم کن ... بذار باور کنم که هستی .

جمعه، 11 آذر، 1384

جمعه، 11 آذر، 1384

 

کی گفته من دلم تنگ نمیشه ؟

درسته که وسط دریا سوار قایق شدم ولی شنا کردن رو دوست دارم ....

پنجشنبه، 3 آذر، 1384

پنجشنبه، 3 آذر، 1384 

 

تو بغض من را ندیدی اما من خودخواهی تورو از لابه لای چین های پیشونیت خوندم

بازهم چشمم رو بستم و از این آرزوهم مثل خیلی های دیگه گذشتم ...

از مهربونی که بعد از هربار ندیده گرفتنم بهم میکنی متنفرم .... 

********************************** 

فکر نمیکردم اینقدر فروختن اون گلها با اون قلبهای شیشه ای برات آسون باشه

تو زندگی آدم زخمهایی هست که مثل خوره روح آدم رو میخوره

دوشنبه، 30 آبان، 1384

دوشنبه، 30 آبان، 1384

 

فقط یه یادآوری به خودم .....

امروز اروئیکا ۲ ساله شد

۴ نفری تولدت رو جشن میگیریم ....

جمعه، 27 آبان، 1384

جمعه، 27 آبان، 1384 

 

میترسم خودم رو نشون بدم .... تو بازی خدا گم شدم ....

اون وقتی که سبز بودم و بکر طوفان دروغ و فریب صادقانه شاخه های پر از شکوفه بادامم رو ازم گرفت  ....

 وقتی باغبون اومد که کویر بودم یه کویر پر از آرزوهای فراموش شده اومد و از همه چیز جدام کرد و شد همه دنیای یه گل .از آرزوهام یه تپه ساخت و من شدم وحشی ترین گل تپه آرزوها ....

یاد گرفتم پرواز پروانه ها و رقص نسیم را باور نکنم ... بهم یاد داد بوی عطر خودم و حتی باغبون رو هم باور نکنم  . شدم یه گل پر از خارهای تیز  ٬ زیبا و درخشنده اما تنها تنهایی که هیچ کس و هیچ چیز نتونست پرش کنه ... 

باغبون منم مثل همه باغبونها یه باغ داشت پر از گل  ٬ اروئیکا نمیخواست گلخونه ای باشه  باغبون نمیتونست باغشو رها کنه .......

چاره ای نبود ٬ اشکهام رو زیر قطره های شبنم پنهون کردم و به آسمون آبی لبخند زدم .... 

تا اینکه یه روز ....

یه تیکه ابر بهاری وسط پاییز پیدا شد و قطره قطره شروع کرد به باریدن .... الان داره شوری زخمهای قبلی رو پاک میکنه ... مثل همه ابرهای بهاری نمیدونم کی اومد نمیدونم تا کی میباره و نمیدونم کی میره ....

ولی این رو خوب میدونم  ٬  از رقصیدن زیر بارون لذت میبرم  

************************************ 

باهات یه عالمه حرف دارم اگه من شهامت گفتن و تو شهامت شنیدنش رو داشته باشی

پنجشنبه، 19 آبان، 1384

پنجشنبه، 19 آبان، 1384 

 

تپه آرزوها سفید سفید شده ..... دیگه اثری از رد پاها نیست ...

آخه میدونی همونی که همیشه پشت شب بوها بود پرهای سفید بالشتشو بهم هدیه داد ....

حالا میتونم چشمم رو ببندم و همه رد پاها رو فراموش کنم ....

دوشنبه، 16 آبان، 1384

دوشنبه، 16 آبان، 1384 

 

نمیشه جای خالی کسی رو حس کرد که هیچ وقت نبوده مطمئن باش حتی همون چیزی که خشم تورو بیدار کرده یه نشونه هست از چیزی که خیلی هم پر رنگ و قوی بوده ....

مشکل اروئیکا اینه که شامه قوی و چشم های روشنی داره همینه که باعث میشه همیشه عطر لبخند و نور نگاه رو تو ذهنش موندگار بکنه و همین موندگاری باعث شده که همیشه در عین زیبا دیدن ساده هم ببینه ....

این رو بدون یه خار هیچ وقت روی تپه آرزوها سبز نمیشه و هیچ وقت باغبون نمیخواد و هیچ وقت گل نمیده  ... باد نمیتونه عطر خار رو سوار شونه هاش بکنه .... اما یادت باشه هر گلی خار داره و هرچقدر گل بزرگتر و درخشنده تر باشه خارش هم تیزتر و برنده تره .... پس اگه به یه گل دل بستی باید زخم خارهاش رو هم به جون بخری همون جوری که اون هم نیش تورو به جون خرید

و اگه جایی یه گل دیدی سعی نکن از شاخه جداش کنی مخصوصا اگه گلت وحشی بود و اگر این کار رو کردی بدون خیلی زود از دستش میدی حتی اگر گلت فقط گل تو باشه و اینو بدون قلبی که برای دیدن زیبایی آفریده شده هیچوقت به یه خار دل نمی بنده پس با خودت روراست باش و قبل از اینکه گلت ترکت کنه برگرد پیشش و براش یه گلدون ببر اندازه صداقت دیروزت ....

و اما حرف آخر .....

شاید همون سکوت و تنهایی ممتد تو  گلت رو رنجوند . گلها همیشه دوست دارن شیرینی نگاه عزیزشون باشن ولی وقتی تو نور چشمهات رو از تنهاییت میگیری دیگه جایی واسه گلت نمیذاری ....

پنجشنبه، 12 آبان، 1384

پنجشنبه، 12 آبان، 1384 

 

وقتی کلمات یاری نمی کنن مجبور میشی تمام حرفها رو با یه نگاه و یه لبخند روانه دیار غریب عشق بکنی ....

اونوقت فقط میتونی امید داشته باشی که  تبعیدی های این زمین باز هم با دلهای پاکشون صورتت را مهمون یه لبخند به وسعت بودن بکنن .... 

************************ 

حالا که بازی را یاد گرفتم دیگه بازی کردن را دوست ندارم

فقط دلم میخواد ساده ببینم و ساده بگذرم

جمعه، 6 آبان، 1384

جمعه، 6 آبان، 1384 

 

توی سکوت دارم غرق میشم ...

نگاه های بی هدف را دنبال کردن تفریح هر روزم شده کسی چه میدونه شاید بین اون همه نگاه های سرد و خشک بین اون همه قلب های سرد و سنگی بین اون همه لبخندهای شیطانی و محبتهای کنسرو شده بین اون همه ذهن های خود فریب ....

کسی چه میدونه شاید یه روزی  یه جایی  یه جوری  نگاهم به لکه روشن پیشونی شازده کوچولو گره خورد

یه وقتایی با خودم فکر میکنم چقدر پر کردن بزرگترین چاله یه دختر کوچولوی شیطون میتونه راحت باشه در عین سخت بودن ...

نه !!! اینجا دیگه جای خوبی برای موندن نیست بوی ریا گرفته نمی دونم از کی و از کجا فقط میدونم دیگه اون خونه آروم و صمیمی و گرم همیشه نیست 

یه روزی فکر میکردم آرامش دریا رو مرداب میکنه اما الان بزرگترین آرزوم همون صندلی چوبیه  

************************* 

اینجا آشنا ها هم با هم غریبه هستن . نه !  دلم یه ناشناس دیگه نمی خواد حتی اگه همراه قدیمی باشه

قاصدک در دل من همه کورند و کرند

                دست بردار از این در وطن خویش غریب  

************************* 

باغبون کجایی تو ؟ باد تند پاییزی داره آخرین ریشه های زخم خورده گلت روهم نابود میکنه . یه آب پاش آب سرد به پاکی نماز صبح می خواد

دوشنبه، 2 آبان، 1384

دوشنبه، 2 آبان، 1384 

چرا خودت را پشت نوشته ها قایم کردی ؟

بیا بیرون ، این بیرون اینقدر زیبایی هست که برای همیشه لبخند زیبات رو موندگار کنه

باز کن پنجره را من تو را خواهم برد به سر رود خروشان حیات .... 

بیا با من ، بیا تا من  ، نگو دیره  

************************************* 

راستی ، هیچ وقت اشتباه نگرفتم .....

پنجشنبه، 28 مهر، 1384

پنجشنبه، 28 مهر، 1384 

 

امروز یادم اومد که هنوز هم میای و هستی امروز دوباره اروئیکا بوی تو رو میداد امروز بازم آهنگ صدات رو شنیدم

امروز دوباره زخمهام رو دیدم یادم اومد خیلی وقته فراموششون کردم یا شاید هم ساده دیدم و ساده گذشتم

امروز باز یاد آدمهایی افتادم که غرور را به دوست داشتن نفروختن باز به یاد اونهایی سر زدم که معنی عشق براشون خیلی بیشتر از اون ۳ کلمه بود ولی عشقشون رفته بود

امروز دیدم خدایی دارم که فقط خودش میدونه

امروز باز خوندم

              با تو یا بی تو زمین می گردد  

                                                    و کَسی منتظرت نیست خیالت نرسد

امروز بهت قول میدم بقیش رو از دست ندم نازنین  

****************************************** 

هی باغبون زمستون داره میرسه گل تپه آرزوها سر پناه میخواد

اروئیکا تو گل خونه میمیره تجیرش رو روی  تپه بیار

یکشنبه، 17 مهر، 1384

یکشنبه، 17 مهر، 1384 

 

جلوی من وایسادی و گفتی :‌ "  برام مهم نیست " 

میدونی چیه ..... نقابی که زدی بهت نمیاد باغبون ،  مثل خیلی های دیگه .....

میترسم .... میترسم از اینکه تو دنیای مترسکها من هم نقاب حماقت زده باشمم ... میترسم یه روز چشم باز کنم و ببینم جایی هستم که ۳ تا خورشید داره .... اونوقت غروب کدوم رو نگاه کنم ؟

میترسم مثل اون روباه اهلی شده باشم اما گندمی نداشته باشم ... میترسم یه روز یه بره بیاد و گل سرخ را یه لقمه کنه .... اونوقت من هر روز و هرروز فکر کنم پس اون خارها به چه درد میخورده .....

میترسم ازت آدرس شازده کوچولو رو بپرسم ، نکنه بلد نباشی ....

 میترسم چشمات رو باور کنم ،‌  نکنه واقعی نباشه نکنه من اشتباه خونده باشم نکنه خودت چشمات رو باور نکنی .... 

میترسم برات از پرستوهای مهاجر خوبی بگم ،‌ نکنه ازم بپرسی خوبی چیه ...

میترسم دوستت داشته باشم  ، نکنه بفهمم وجود نداری ....

  

حالا باید فکر کنم اگه نمیترسیدم چه کار میکردم .....

یکشنبه، 10 مهر، 1384

یکشنبه، 10 مهر، 1384 

 

ساکت و آروم جلوی شعله لرزون روزها نشستم و نگاهش کردم .....

خواستم بگم بمون اما انگار طاقت موندن نداشتن .... خاموش شدن و روحشون به آسمون رفت .... همه دست میزدن ......

تولدت مبارک !!!!

و من توی هیایوی سکوت شمعهای جشن تولدم آرامش جستجو میکردم ...

دیگه کسی نیست که محبت هدیه بده ... لبخند ببخشه .... دوستی پیشکش بکنه ....

آدمهای خالی با بسته های پر از نفرت و کینه و بخل و حسد ....

کاش میشد شمعها پیشم میموندن .... کاش میشد من رو هم با خودشون میبردن ....

امروز سال به زمین اومدن منه .... میخوام برگردم خونه ... کسی هست راه رو نشونم بده ؟  

********************************* 

محمود جان تولدت مبارک ..... امسال هم مثل پارسال برای فوت کردن شمعهای تولدت میای ؟

باغبون یه امروز به جای همه چیزهای خوب گل وحشی تپه آرزوها رو به یه جرعه حرف راست مهمون کن ... ......  آخه امروز تولدشه .

یکشنبه، 3 مهر، 1384

یکشنبه، 3 مهر، 1384 

 

بوی عطر وحشی ترین گل تپه آرزوها همه شب را پر کرد

باغبان لبخند پر از حسرتش را به دست نسیم مهرماهی سپرد

 گرگ مغرور دیگه میلی به بره نداشت

 ومن   ،  به تکرار دوران میخندیدم ......

                                    *******************************

باز سر راه هم قرار گرفتیم و این بار اونی که باید میومد به موقع رسید .....

دوشنبه، 28 شهریور، 1384

دوشنبه، 28 شهریور، 1384 

 

باشه ... قبول .. این بار هم من باختم ....

حالا یه نگاه به امپراطوری بزرگت بنداز ...

دیگه اثری از دشت نیست ... وسط کویر وایسادی و به خارهای خشک تر از خودت حکومت میکنی ... حتی دیگه حریف قابلی برای گرگهای گرسنه هم نیستی ...

 شاید فقط سمندرهای کوچیک شبگرد هنوز از سر بی ستاره بودن فریب برق طمع چشمهات رو بخورن ....

دیگه نسیم شب هم  برات عطرشو نمیاره و حتی صنوبر پیر هم ازت یاد نمیکه ..

تو راست میگفتی ... نباید از عقرب صحرا نشونی تپه آرزوها رو پرسید ...

کاش میشد عشق رو اندازه زد و کاش میشد نفرت را معنی کرد .... کاش حتی قد خوردن یه شکلات به خودت فرصت میدادی ....

کاش مثل اون روزهای سرد زمستون بغض آدمها رو بو میکشیدی ... کاش هنوز تبعیدی این زمین بودی .....

شنبه، 26 شهریور، 1384

 شنبه، 26 شهریور، 1384

 

حریم خصوصی کلماتم اینقدر مقدس شده که دیگه صدای نفسهات هم اهانتی حساب میشه به صافی و یکرنگی گل وحشی تپه آرزوها .....

  

بودنت دردِ و نبودنت رنج .....  

چه میشه کرد درد از رنج بهتره .....  

                                                      بدرود

یکشنبه، 13 شهریور، 1384

یکشنبه، 13 شهریور، 1384 

 

باز هم نمیتونم بنویسم .....  

     باز یه چیزی شده ....  

                                          اما بدون ....

             یه روزی                                                              یه جوری   

                  یه جایی                                            یه کَسی  

                                             یه چیزی

 

صبر داشته باش

 

صبر داشته باش

پنجشنبه، 3 شهریور، 1384

پنجشنبه، 3 شهریور، 1384 

 

پس خدایا کی  خدایا کی ؟  

                خدایا باز نام تو را بردم .......  

                                     به من لعنت         به من رحمت ...........

سه شنبه، 25 مرداد، 1384

سه شنبه، 25 مرداد، 1384 

خبرش بهم رسید ....

باز هم از دست دادن یه عزیز دیگه ..... 

 مردن تو دنیای اروئیکا هنر میخواد قهرمان .....  

*********************************** 

وای که چقدر از نگاه کردن به چشمهای مغرور غمگینت لذت می برم .. شاید همونه که همیشه تو من یه انگیزه برای مبارزه ایجاد کرده ... وای که چقدر غرور بی معنی تو برام دوست داشتنیه ..... و آسمون ابری نگاهت فقط یه باد میخواد باغبون ..... 

هر شبی که با قیچی تیزت تهدید به نابودکردنم میکنی و هر شبی که دندون هام هم از شدت تنفر تو  درد میگیرن انگار برام معنی دار تر میشی .......

کاش دوست داشتن رو میشد اندازه زد ......

یکشنبه، 16 مرداد، 1384

یکشنبه، 16 مرداد، 1384 

 

دلم میخواد گریه کنم .....

اینقدر بلند که صداش به گوش خدا برسه ......

دلم میخواد داد بزنم و بگم ......

اینجا یه قناری هست که برای خوندن احتیاج به ستایش شدن داره .......

و بعد از شرم اعترافم آب بشم و برم تو عمق زمین اینقدر برم پایین که برسم به ابلیس . برم و از آتیش جهنمش یه کرور بردارم و جهنمی بشم .... برم ببوسمش و ابلیس بشم .... بعد بشم بدِ بد .... اونوقت برای ادامه دادن اینقدر نفرت جمع کردم که تا ۱۰۰ سال جلوی نیش و کنایه ها و پوزخندها و نا شکریها خم به ابرو نیارم .... آخه حالا دیگه ابلیسم ... ابلیس که ناراحت نمی شه . ابلیس که دلش تنگ نمی شه .... ابلیس ابلیسه ....

کاش میتونستم داد و بزنم و بعد از شرم اعترافم گونه هام مثل اون روزهای سرد زمستون که با هم زیر بارون قدم میزدیم سرخ بشه . اونوقت تو قشنگ تر از همیشه نگام کنی ..

تویی که دیگه هیچ وقت نیستی ....  چه تمنای محالی دارم .... خنده ام میگیرد ....

از خورشید بدم میاد ... هر روز صبحش یه تلنگور میشه واسه یاد آوری شکست .... و هرشبش یه نیشخند به خاطر از دست دادن فرصت یه روز ....

از تو بدم میاد ... چون قول دادی که باشی ولی نبودی ...

از خودم بدم میاد ... چون قول دادم که نشکنم و دارم میشکنم ....

ازت بدم میاد ... چون دیگه دوستم نداری ... چون یکی دیگه رو دوست داری ... ازت بدم میاد چون دیگه اینجا نمیای ... دیگه اینها رو نمی خونی ... من برای تو مینویسم ... به این امید که بخونی ...

کاش بخار میشدم و میرفتم تو آسمون اونوقت میتونستم هر بار که با اونی رو سرت داد بزنم و گریه کنم ......

ازت بدم میاد چون الان به نوازشت احتیاج دارم .... احتیاج دارم بگی که هنوز خوبم ....

ای کاش ابلیس بودم و پر میشدم از بدی .... اونوقت سر راهت سبز میشدم و باهات بازی " من کیو دوست دارم " رو میکردم ....

کاش بد بودم .... بدِ بد .

سه شنبه، 11 مرداد، 1384

سه شنبه، 11 مرداد، 1384 

 

دلم .... آخ دلم .... آخ دلم هوات رو کرده نازنینم .....

نمی خوام بی تو دنیا رو ببینم .....

خونه غرق سکوتِ  دلم در حسرت عطر تو بی تاب ....... 

 ************************************* 

وقتی قرار بود بری فقط آرزو میکردم که بری .....

              و حالا ....

اگه قراره دیگه نباشی فقط آرزو میکنم که نباشی ....

یکشنبه، 9 مرداد، 1384

یکشنبه، 9 مرداد، 1384 

میدونم خسته ای ...

میدونم با خودت فکر میکنی به این همه سختی و تلاش می ارزه یانه ...

می دونم گاهی میخوای ازش ببری و بری کنار ...

شاید سخت باشه و شاید زمان ببره ....

اما هم من میدونم و هم تو ....

تو به هر چیزی که بخوای قادری ...

منتظر روزی که باز هم لبخند مهر ماهیت رو ببینم هستم عزیز دلم ....

پنجشنبه، 6 مرداد، 1384

پنجشنبه، 6 مرداد، 1384 

 

میدونم دچار یعنی عاشق ....

میدونم چه حس عجیبیه که ماهی کوچک دچار آبی بیکران دریا باشه .....

ولی اگه آبی بیکران دچار عقرب صحرا باشه چی ؟

عقرب دریایی بشه یا آبی بیکران صحرا ؟

دوشنبه، 3 مرداد، 1384

دوشنبه، 3 مرداد، 1384 

 

تقصیر من و تو نبود .... نه نبود ...

من و تو با هم عشق رو شروع کردیم ... با هم عاشق شدیم .... به هم عاشق شدیم .... تنها جرم ما جوونی ما بود .... همین و همین ....

من عشق رو با تو دیدم ... تو تو دیدم ... با تو نفس کشیدم ... با تو لمس کردم ....

گناه من و تو چی بود ؟ اگه عشق من و تو هوس بود و عادت پس من امروز برای کی دلتنگ شده بودم ؟ برای کی اشک میریختم ؟ کی رو صدا میکردکدم ؟

پس چرا هر روز و هر روز دنبال تو میگردم ؟ پس چرا هنوز و هنوز هر روز و هر روز به یاد تو  و به اسم تو پا میشم ؟  پس چرا بازم چشمام رو به دره بقا خشک میشه ؟

تو با مهربونیت من و اسیر خودت کردی .... و من .....

من آهوی دشتم  ..... تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم .....

دلم بدجوری تنگه اون خنده هاته بدجوری هوای محبت بی منتت رو کردم ....

یادته تب داشتم ؟ پشت تلفن مونده بودی با اینکه فکر میکردی من خوابم و بچه ها هم هی بهت میگفتن بیا بریم بیرون ..... یادته چی گفتی ؟ گفتی ممکنه فرنوش بیدار بشه و ببینه من نیستم و بترسه .... یادته ؟

دلم لک زده یه دفعه دیگه بهم بگی نونوشم ... یه دفعه دیگه ببوسیم ... یه دفعه دیگه توی اون کوچه بن بست بغلم کنی و فشارم بدی ...

اون روزی که افطار پیش هم بودیم رو یادته ؟ موقع افطار دستهای همدیگر رو گرفتیم ... چشمهامون رو بستیم و دعا کردیم ... یادته وقتی داشتی دعا میکردی دستم رو فشار میدادی ؟

وای ............ چقدر دلم برات تنگه ... چقدر دلتنگتم .............

ولی الان نه .... باید صبور باشم .... باید صبور باشم و قوی ....

بهت قول دادم تو نبود تو نشکنم ... نمیشکنم .... مطمئن باش ..... یه روز میام .... با دست پر هم میام ..... میام بابایی ... میام . 

******************************** 

بی تو طوفان زده دشت جنونم

            صید افتاده به خونم

                     تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم

                              بی من از کوچه گذر کردی و رفتی ؟

                              بی من از شهر سفر کردی و رفتی ؟

تو ندیدی نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی ؟

  تا در خانه ببستم

             دگر از پای نشستم

                            گوئیا زلزله آمد

                                       گوئیا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم

               بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

                                         برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی

 تو همه بود و نبودی

          تو همه شعر و سرودی

                     چه گریزی ز بر من

                           که زکویت نگریزم

                                       گر بمیرم زغم دل

                                                     به تو هرگز نستیزم

  من و یک لحظه جدایی ؟

                            نتوانم نتوام

                                     بی تو من زنده نمانم ...

دوشنبه، 3 مرداد، 1384

دوشنبه، 3 مرداد، 1384 

 

   و خدایی دارم ... 

                     که خدا میداند ... 

                                 چه خدایی دارم ...

جمعه، 31 تیر، 1384

جمعه، 31 تیر، 1384 

 

گول عطر سادگی ریحون و پونه رو نخور  ....

پونه اگر ساده بود مار ازش فرار نمی کرد ...

دوشنبه، 27 تیر، 1384

دوشنبه، 27 تیر، 1384  

 

آفرین .....  

حالا میتونی شروع کنی به دویدن .....

پنجشنبه، 23 تیر، 1384

پنجشنبه، 23 تیر، 1384 

 

دل من دست بردار .......

خدایا با توام .... اونجایی ؟ یا مثل همیشه پشتت رو کردی به بزرگترین اشتباه خلقتت ؟

اون روزی که میخواستی اثر جاودانه خلق کنی نباید بهش قدرت فکر می دادی .... حالا که دادی نمی تونی فرار کنی .... با توام ....

دیگه خستم کردی .... خسته ..... خسته شدم از این دنیایی که به وجودش افتخار می کنی ....

مگه اون روز از من پرسیدی میخوام باشم یا نه ؟ پرسیدی ؟

اون روزی که بهم دل دادی ازم پرسیدی دل میخوام یا میخوام سنگ باشم ؟  پرسیدی ؟

اون روزی که بهم چشم دادی ازم پرسیدی میخوام ببینم یا نه ؟ پرسیدی ؟

اون روزی که بهم دست دادی پرسیدی میخوام لمس کنم یا نه ؟ پرسیدی ؟

چرا بهم دلی دادی که وقتی لرزید دیگه پاهام مال خودم نباشه ؟ چرا بهم چشمی دادی که اینقدر راحت بشه خوندش ؟

چرا واسه دلتنگیهام بهم شونه هاش رو دادی و بعد گرفتی ؟ چرا بین ما یه دنیا فاصله انداختی ؟ چرا وقتی نخواستم خواستی و وقتی با همه وجود خواستم دیگه نخواستی ؟

این کدوم عدالته ؟ جواب کدوم دل شکوندنم رو دارم میدم ؟ کی باید میگذشتم و نگذشتم ؟

نفرین کدوم یکی از ملائکت دنبالمه که بخشیده نمی شم ؟

چرا حرمت یکرنگی دلهامون رو شکوندی ؟ چرا عزیز دلم رو ازم گرفتی ؟ کجای یکرنگی کم آوردم که رنگین کمون برام فرستادی ؟

گفتم ۹ خرداد ۸۵ .... تاریخ همونه .... به بزرگی خودت قسم وقتی اون روز برسه باید جواب خیلی چیزهارو بدی ...

من به قوانین تو پایبند بودم .. حتی وقتی همه بهم خندیدن .... ولی تو سر قولت نموندی ..من تورو صدا کردم ... خواهش کردم ... التماس کردم ... خون گریه کردم ... ولی تو دستهات رو کردی تو جیبت و رفتی ...

من با خون و روحم ذره ذره عشقم رو ساخته بودم ... دلت خواست تو ساحل آرزوهای من بازی کی .... خراب کردی ... تا خواستم بسازمش همش رو بلعیدی   ....

حالا نشستی و بهم میخندی ....حالا کجا پیداش کنم ؟ با عشق من چه کار کردی ؟ دلش رو اسیر چشمای دیگه ای کردی ؟ گناه من چی بود ؟ کجای بندگیت نا شکری کردم ؟

کسی که دوستم داشت رو ازم گرفتی .... کسی که دوستش دارم رو ازم نگیر ....

به خاطر آبروی خودت این کار رو نکن ... به خاطر حفظ اون اسم خدایی که روی خودت گذاشتی ... دیگه نه ....

زندگی بدون اون بدون عزیزم به اندازه کافی سخت هست به اندازه کافی خالی و پوچ هست ... از این سخت ترش نکن ....

میخوای امتحانم کنی ؟ باشه ... قبول ... من رد شدم ... حالا دیگه بس کن ... حالا که دارم دوباره خودم رو باور میکنم بس کن ... حالا که دارم سعی میکنم بدون اینکه دوست داشته بشم دوست داشته باشم  بس کن ...

مگه تو خدا نیستی ؟ نذار سجاده قدیمی رو باز کنم و جای همه نامردیهات رو نشونت بدم ....

خودم و خودت خوب میدونیم اونی که بهش میگن لوس کی هست و چی کشیده .... نذار پیش عزیزات آبروت رو بریزم ... نذار سرم رو به شکایت سمتت بلند کنم ... نذار عرشت رو بلرزونم ... دست از سر من بردار ...

خدایا با توام ... چی میخوای فقط اینو بگو ... گفتی سعی کن... گفتی تلاش کن ... گفتی مال تو نبود ... گفتی آروم باش گفتی بی تابی نکن ... گفتی یا نگفتی ؟

حالا چی ؟ حالا که ذره ذره اعتماد خورد شده ام رو جمع کردم ... حالا چی ؟

فقط میخواستی ببینی تا کی سر پا میمونم ؟ اینو میخوای بدونی ؟ خوب بهت میگم ... خم میشم اما اگه وایسادی که شکستنم رو ببینی ... برو با یکی دیگه بازی کن ... من به عزیزم قول دادم که نشکنم ...پس نمی شکنم .. نمی شکنم ..

تا روزی که بخشوده نشم نمی شکنم ... و اون روز همه چیزهایی که ازم گرفتی رو پس میگیرم ... اگه لازم شد می خرمش .. عشق رو می خرم  ... بهاش رو میدم ... هرچی که باشه .... می دم که یه بار دیگه نگام کنه و اسمم رو بگه ... بهای لبخندش رو میدم ... بهای شونه هاش رو میدم ... دلم واسه گریه کردن تو بغلش لک زده ...

می بینی بابایی بازم وقتی می خواستمت نبودی ... کجایی که ببینی نانازت داره واست بی تابی میکنه ؟ کجایی که ببینی هرچی میگذره پر رنگ تر میشی ؟

کجایی تو ؟ کجایی ؟  

***************************** 

            من و تو آن دو خطیم ...  

                                  موازیان به ناچاری ....

دوشنبه، 20 تیر، 1384

دوشنبه، 20 تیر، 1384 

 

از این همه تلخی خسته شدم ....

            کم کم داره نوبت تو میشه ....

            اگه نوبت بخوای ....

            

                                             **************************** 

            باز کن پنجره را .....

             من تورا خواهم برد به لب رود خروشان حیات ....

                                آب این رود به سر چشمه نمی گردد باز ....

                                                 بهتر این است که غفلت نکنیم از آغاز ....

یکشنبه، 19 تیر، 1384

یکشنبه، 19 تیر، 1384   

 

 ما دو تن مغرور ... 

                             هر دو از هم دور ... 

                                        وای   در من تاب دوری نیست ... 

                     ای خیالت خاطر من را نوازشگر ... 

                                    بیش از این در من صبوری نیست ... 

                      بی تو من تنهای تنهایم .... 

من به دیدار تو می آیم 

                                     من به دیدار تو می آیم 

                                                                                   من به دیدار تو می آیم

چهارشنبه، 15 تیر، 1384

چهارشنبه، 15 تیر، 1384  

 

دیشب  شازده کوچولو یه شال برام آورد بافته شده  

            از همه خوبیهای دنیا  

            آینه ذهنم رو که باهاش پاک کردم .... 

                    دیدمت .... 

 

                          قشنگ تر از همیشه .... 

                                   صاف از زلال چشمات .... 

                                               آروم تر از خواب پروانه ها .... 

                 جلوی من وایسادی و خندیدی .... 

                             هنوز باهات یه آینه فاصله دارم .... 

                                         ولی بهت میرسم ..... قول میدم ......

جمعه، 10 تیر، 1384

جمعه، 10 تیر، 1384  

کاش عشقم را نمی کشتند .... 

               لعنت به سایه های سیاه توهم .... 

                                               لعنت به تََََوَهم تو .... 

                                               لعنت به حماقت من ... 

               لعنت به زندگی نفرین شده خاکی ...... 

                           انتهای این خط را باید برید .... 

                                         تا دیگر تبعیدیهای دیار راستی به رسم  

            نامردی انتهای عشقهای آسمانی را به نقطه های فریب و هوس ختم نکنند ... 

                                                     انتهای این خط را باید برید …. 

پنجشنبه، 9 تیر، 1384

پنجشنبه، 9 تیر، 1384 

 

یه روزایی دلم میخواد کل زندگی رو بالا بیارم

از تو گلوم بریزم بیرون و طعم تلخش رو خوب مزه مزه کنم ....

شاید اون وقت دیگه دلم نخواد به تکرار اشتباهات مکرر فکر کنم .... 

***************************** 

پس خدایا کی؟  خدایا کی ؟‌

                 خدایا باز نام تورا بردم ....

                                        به من لعنت به من لعنت .

چهارشنبه، 25 خرداد، 1384

چهارشنبه، 25 خرداد، 1384 

 

اون روزی که طوفان هوس لباس شرم رو دزدید یادته ؟

مطمئنم اون روز بید پیر از باد نبود که به خودش می لرزید ....  

دوشنبه، 23 خرداد، 1384

دوشنبه، 23 خرداد، 1384 

 

دیشب صدای هق هق گریه هات تمام اتاق رو پر کرده بود ...

با اینکه دردناک بود و پر از بوی تنهایی اما ترجیح دادم فقط بشینم و نگات کنم ....

 نفرتت رو از چشمهات ریختی بیرون و از شفافترین دریچه دنیا نگام کری....

خندیدم و گرمترین بوسه رو روی گونه  خیست نشوندم .... 

**************************** 

میدونی نوشی ، گاهی وقتها نداشتن یه آغوش بهترین هدیه خداست ....

راستی نونوشم  ... من هیچ وقت ترکت نکرده بودم ....

  Ero …

یکشنبه، 22 خرداد، 1384

یکشنبه، 22 خرداد، 1384 

 

پنج شنبه  ... ۲۹/ اردیبهشت / ۱۳۸۴

-------------------------------------- 

 

تمام گوشه و کنار خاطراتم رو گشتم ... لحظه لحظه رو مرور کردم ...

میدونی چی فهمیدم ؟

اروئیکا خیلی وقته ترکم کرده .... فکر کنم از همون موقعی که برای دوست داشتن آدمها چرتکه انداختم ... همون موقعی که مجبورش کردم زمینی بشه .... و همون موقعی که قداست آسمونیش رو زیر یه دنیا پوزخند دفن کردم ...

از اروئیکا یه اسم مونده و یه خاطره و یه فرنوش که هر بار میخواد کاری انجام بده از خودش می پرسه اگه اروئیکا بود الان چه کار میکرد ....و بعد به خودش می قبولونه که اروئیکا واقعا هست .

عادتها و سیاستهایی رو مرور کردم که روشون اسم دوست داشتن گذاشته بودم ...

آدمهایی رو به خاطر آوردم که دوستم داشتن ....

آدمهایی که نتونستم دوستشون داشته باشم ......

و تنهایی رو مزه مزه کردم که یه روز برام معنای امنیت داشت .....

فهمیدم خستگی که هر روز و هر ثانیه باهام همراهه به خاطر نبودن اون یکی بال پروازمه .....

همینه که روی زمین نگهم داشته .....

آدمی رو میشناسی که دوست داشتن رو بلد نباشه ؟ 

تو راست میگفتی قهرمان .. اگه ما همدیگر رو دوست داشتیم هیچ وقت به اون سادگی از هم جدا نمی شدیم ....

میدونی باغبون  من و تو یه درد مشترک داریم ... اون هم ترس از دوست داشتن دیگرانه ... شاید  بشه گفت ترس از وابسته شدن و ترس از وابسته کردن .. ترس از دوست داشتن و ترس از دوست داشته شدن ... تا حدی که نتونیم بگیم " هی ببین کی اینجاس "

و این ترس داره هر دو مارو تخریب میکنه . ازمون آدمهایی ساخته که دیگران رو میترسونیم ... آدمهایی که دیگه هیچ کس خوب بودنشون رو باور نمی کنه .. حتی خودمون .

حالا باز هم میتونیم از خودمون بپرسیم اگه نمی ترسیدی چه کار می کردی ؟

سه شنبه، 3 خرداد، 1384

سه شنبه، 3 خرداد، 1384 

من دلم میخواهد ...

 خانه ای داشته باشم پر دوست ...

 کنج هر دیوارش ... دوستانم بـنشینند آرام ... گل بگو گل بشنو ...

هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد ...

 شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست ...

 شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست ...

 بر درش برگ گلی میکوبم ... و به یادش با قلم سبز بهار ...

                       مینویسم :

                                        ای یار خانه دوستی ما اینجاست ! ...

 تا که سهراب  نگوید دیگر: خانه دوست کجاست ؟

دوشنبه، 26 ارد‌یبهشت، 1384

دوشنبه، 26 ارد‌یبهشت، 1384

 

 

نخهایم را به من پس بده ...

من دیگر عروسک کوچک تو نیستم ....

برای وسعت لبخندم مفهومی جدید یافته ام ...

خویشتن خویش .... 

Good Bye Master Of Puppets 

*************************************

 

به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن

جمعه، 23 اردیبهشت، 1384

جمعه، 23 اردیبهشت، 1384

 

 

غروب آفتاب دیگه قشنگ نیست ....حتما میدونی چرا ...

اون روز ۲۱ غروبه رو یادته ؟ 

دلم برای بوی پیرهنم تنگ شده بابایی  ....

پنجشنبه، 22 اردیبهشت، 1384

پنجشنبه، 22 اردیبهشت، 1384 

 

هر بار که گوشی منتظر شنیدن حرفیه که هیچ وقت زده نمیشه ...

بوی سوختن دلی که با همه وجود میخواد فریاد بزنه همه جا رو پر میکنه...

و حتی نیلوفرهای وحشی هم طعم تلخ بغض فروداده شده را حس میکنن ...

توی اون روزها صدای مرداب رو خوب میشنوم :

بخوان چکاوک بخوان  

 

********************************** 

چه سرنوشت عجیبی که کرم کوچک ابریشم مدام پیله می بافت

                                                                و به فکر پریدن بود .... 

**********************************

پنج شنبه شبها رو بهترین موقع برای درد دل کردن و گله کردن و خواهش کردن ازت پیدا کردم ... هرچی باشه هفته ای یک بار مهمون فراموشکارهای زمینی هستی عزیز .. میدونم که خوب میدونی ... پس اجازه بده  فقط بین من و تو و فرنوش بمونه ....

سه شنبه، 20 اردیبهشت، 1384

سه شنبه، 20 اردیبهشت، 1384

 

 

خنده های دوست داشتنی که هر بار حضورشون تلنگوری میشه برای تلخی سیاهی چشمات ...

و چشمان براقی که هر برقش یاد آور لبخندی به وسعت بودنه ....

آره ...  زندگیه غریبیه نازنین ...

جمعه، 16 اردیبهشت، 1384

جمعه، 16 اردیبهشت، 1384 

 

برای ذره ذره چشیدن واژه دروغ صادقانه یک عمر هم نفس بودن را قربانی کردم ....

 برای فراموش کردن اون طعم یک لحظه غفلت کافی بود ...

و حالا برای حس کردن طعم تلخ خیانت خرج کردن یک بغل اعتماد هم کافی نیست ...

چهارشنبه، 14 اردیبهشت، 1384

چهارشنبه، 14 اردیبهشت، 1384 

 

همه لذت گفتنش مال من

F

you

دوشنبه، 12 اردیبهشت، 1384

دوشنبه، 12 اردیبهشت،   1384

 

لبخندهای مصنوعی محبتهای سازمان داده شده دوست داشتنهای طراحی شده تعریفهای مجوز دار ....

و تعهدی که ازش فقط یک اسم باقی مونده .

همه و همه حاصل چشمان سردیه که سالهاست چشمه خود جوش عاطفه رو با سیمانهای بد گمانی خشکوندن .  

********************************** 

 E...M   :   چشمهای تورو باور دارم.... میدونم تو هم تبعیدی این زمینی...

                نگذار ستاره چشمهات زیر گرد و غبار زمینی بودن مدفون بشه .....

               حرفهام همه مال خودم ولی بهم بگو چه چیزی روباید ثابت کنم ....   

سه شنبه، 6 اردیبهشت، 1384

سه شنبه، 6 اردیبهشت، 1384 

یه وقتهایی از بین همه جاده ها اونی رو انتخاب میکنی که روی تابلوی بزرگ کنارش نوشته بن بست ....

اول جاده راه های فرعی زیادی برای فرار هست اما تو ادامه میدی و هر چی جلوتر میری راه ها کمتر و کمتر میشن ....

تا به آخر جاده بن بست میرسی .....

خوب حالا میخوای چه کار کنی؟

میتونی بشینی و تمام روز رو با علفهای هرزی که عمرشون به اندازه یه سلام خورشید هست باشی ....

یا با تمام وجود شروع کنی به خراب کردن دیوار تا به باغ گل سرخ پشتش برسی ....

تو این وقتها من از خودم میپرسم « اگه نمی ترسیدی چه کار می کردی ؟ »

توی این وقتها تو از خودت چی می پرسی ؟ 

******************************************* 

½  : روی بلند ترین تپه آرزوها منتظرتم تا بهت بگم

 همه حرفهام مال خودم اما  شکوفه جوان بلند ترین شاخه بادام پیر مال تو

شنبه، 3 اردیبهشت، 1384

شنبه، 3 اردیبهشت، 1384 

یه ساعتی از یه روزهایی یه تصاویر مبهمی جلوی چشمم میاد

واقعی تر از اونه که بخوام بهش بگم توهم و مبهم تر از اون که بخوام بهش ایمان بیارم ...

صدای نفسهای ماده ای که از شوق میلرزه و نگاه پیروز مندانه گرگی که به طعمه پیروز شده

بوی قداست آسمونی جاش رو داده به بوی آب دهن خشک شده روی پوسته ظریف و شیشه ای عشقی از جنس صداقت

و دلی از دلهای مهمانهای آسمون هفتم که با هر نگاه پیروزمندانه تو میلرزه

و در آخر نفس عمیقی که هر دم و بازدمش مرورگری شده برای شمارش بره های شکار شده گله زندگی

ولی چیزی که من میبینم و تو نمی بینی لبخند تاسف باره چوپان پیر به گرگ مغروریه که خوشبختی عرضه شده بهش رو به چشم طعمه نگاه میکنه ...

   میدره و میخنده ....

غافل از اینکه دشت سرسبز صداقت دیروزش اینقدر خشک و ترک خورده شده که دیر یا زود تبدیل به میدون جنگ گرگهای گرسنه تری از خودش میشه

و اون وقت تمام دلتنگی های دنیا رو برای یه سلام بی طمع به دوش میکشه .

سلامی که دیگه هیچ وقت به سراغش نمیاد .... 

****************************************** 

هان ای مترسک نقاب برداد

                                        ما کلاغان

                                                         دگر عقاب شده ایم .......