پنجشنبه، 4 دى، 1382 دیشب تو خوابم صدای گریه میومد و دعوا اولی با صدای لرزونی گفت : دوسش دارم دومی با قاطعیت جواب داد: میدونی برای دوست داشتنت چه قیمتی داری میدی؟ اولی آهی کشید و گفت : اون فقط یه کم وقت می خواد تا بزرگ بشه دومی گفت: برای بزرگ شدن وقت زیادی داشته اولی زمزمه کرد : برای داشتنش حاضرم همه چیزمو بدم دومی پوزخندی زد و گفت: مگه برات چیزی هم باقی گذاشته صدای هق هق گریه های اولی و عمق غم دومی تمام وجود مو به لرزه انداخته بود دومی یه تکونی خورد و خواست رای دادگاه رو صادر کنه ........................... از ترس نتیجه خودمو زدم به خواب |