پنجشنبه، 3 خرداد، 1386
سعی میکنه لبخندش رو پنهون کنه . چشمهاش برق میزنه . پریدم و بغلش کردم . بوسیدمش . آروم گفت، بزرگ شدی . خندیدم و گفتم : نه پیش تو ، پرسید : عاشق شدی؟ . سرم انداختم پایین و گفتم : گمونم آره ابروش رو بالا انداخت و گفت: پس عشقت کو؟ . خندیدم و گفتم: مال من نبود، رفت دنبال جفت خودش لبخند زد و گفت: دلتنگی؟ . گفتم: واسه اونی که دوستم داره ، آره گفت : میاد؟ . گفتم : میاد پرسید : کی؟ گفتم : قبل از اینکه دیر بشه گفتم : کسی پیدا شد که بهت بگه ، خانه دوست کجاست؟ دستش رو گذاشت رو قلب من و گفت : همیشه سر جاش بوده پرسیدم کجا بودی؟ آروم در گوشم گفت: ( تو شبهای اون میدرخشیدم تا جسارتش بارور بشه **************************************************** دلم براش تنگ شده بود، نمی دونم چرا فکر کردم بدون اون میتونم ، دیدی ازم چی مونده بود؟ وقتی که رفت گرم بودم، تا اینکه اون بارون سرد اومد و ذره ذره یادگاریهای اروئیکا رو شست و با خودش برد . راستی ، الان که اروئیکای من از شبهای تو رفته، دلت رو به کدوم نور خوش میکنی؟ |