جمعه، 9 تیر، 1385
ماهیان باور نکردند
آنچه ما می دیدیم
ظهر دم کرده تابستان نیست
عطش سرخ درختان بودست
آنچه ما می دیدیم
تغسی ناب درختان
هوس شیطنت بازی مرگ
بخشش عشق به خاک خشک نیست
بخشش آب به رود است
ماهیان باور نکردند
عکس آن میخک قرمز در آب
بازی برگ درختان بودست
زیر رگبار نسیم
دلشان پاک تر آب روان
تنشان سرخ تر از عشق کبود
در نگاشان اما نور حق پیدا بود
حال ....
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی . همت کن
و بگو ماهیان حوضشان بی آب است
باراش بی منت باران ....
تا ببینند همه ... رقص بی سایه ء عشق