سه شنبه، 12 خرداد، 1383
محمود FBI مرد ....
24 خرداد81 تو دفترم نوشته بودم که دوسش دارم و حالا بعد از دوسال 11 خرداد 83 جلوی عکسش ایستادم و اشک ریختم. به چشمهای همیشه آرومش نگاه کردم . آرامشی که من تا دیروز درکش نکردم .
چقدر برای رفتن عجله داشتی دوست من.
و من اشک میریختم . جلوی آدمهایی که منو نمیشناختن . همین ... این بیشترین کاری بود که تونستم انجام بدم ..
من و محمود تو یه روز به دنیا اومده بودیم البته با یه اختلاف 2 ساله شاید همون دوسالی که منو بهش علاقه مند کرده بود شاید هم دوسالی که از فرصت من برای زنده موندن باقی مونده .. آره دنیای غریبیه .
************************************
بازهم هر روز خورشید طلوع میکنه و غروب حتی بدون محمود چون میدونه هنوز فرنوشها یی هستن که ازش به خاطر دادن یه روز دیگه تشکر کنن ...
آره زندگی ادامه داره با همه غربتش . با همه خوبیها و بدیهاش