-
سه شنبه، 3 خرداد، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 10:02
سه شنبه، 3 خرداد، 1384 من دلم میخواهد ... خانه ای داشته باشم پر دوست ... کنج هر دیوارش ... دوستانم بـنشینند آرام ... گل بگو گل بشنو ... هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد ... شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست ... شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست ... بر درش برگ گلی میکوبم ... و به یادش با قلم سبز بهار ... مینویسم...
-
دوشنبه، 26 اردیبهشت، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 10:01
دوشنبه، 26 اردیبهشت، 1384 نخهایم را به من پس بده ... من دیگر عروسک کوچک تو نیستم .... برای وسعت لبخندم مفهومی جدید یافته ام ... خویشتن خویش .... Good Bye Master Of Puppets ************************************* به جای لعنت فرستادن به تاریکی شمعی روشن کن
-
جمعه، 23 اردیبهشت، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:58
جمعه، 23 اردیبهشت، 1384 غروب آفتاب دیگه قشنگ نیست ....حتما میدونی چرا ... اون روز ۲۱ غروبه رو یادته ؟ دلم برای بوی پیرهنم تنگ شده بابایی ....
-
پنجشنبه، 22 اردیبهشت، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:54
پنجشنبه، 22 اردیبهشت، 1384 هر بار که گوشی منتظر شنیدن حرفیه که هیچ وقت زده نمیشه ... بوی سوختن دلی که با همه وجود میخواد فریاد بزنه همه جا رو پر میکنه... و حتی نیلوفرهای وحشی هم طعم تلخ بغض فروداده شده را حس میکنن ... توی اون روزها صدای مرداب رو خوب میشنوم : بخوان چکاوک بخوان ********************************** چه...
-
سه شنبه، 20 اردیبهشت، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:45
سه شنبه، 20 اردیبهشت، 1384 خنده های دوست داشتنی که هر بار حضورشون تلنگوری میشه برای تلخی سیاهی چشمات ... و چشمان براقی که هر برقش یاد آور لبخندی به وسعت بودنه .... آره ... زندگیه غریبیه نازنین ...
-
جمعه، 16 اردیبهشت، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:44
جمعه، 16 اردیبهشت، 1384 برای ذره ذره چشیدن واژه دروغ صادقانه یک عمر هم نفس بودن را قربانی کردم .... برای فراموش کردن اون طعم یک لحظه غفلت کافی بود ... و حالا برای حس کردن طعم تلخ خیانت خرج کردن یک بغل اعتماد هم کافی نیست ...
-
چهارشنبه، 14 اردیبهشت، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:44
چهارشنبه، 14 اردیبهشت، 1384 همه لذت گفتنش مال من F you
-
دوشنبه، 12 اردیبهشت، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:43
دوشنبه، 12 اردیبهشت، 1384 لبخندهای مصنوعی محبتهای سازمان داده شده دوست داشتنهای طراحی شده تعریفهای مجوز دار .... و تعهدی که ازش فقط یک اسم باقی مونده . همه و همه حاصل چشمان سردیه که سالهاست چشمه خود جوش عاطفه رو با سیمانهای بد گمانی خشکوندن . ********************************** E...M : چشمهای تورو باور دارم.... میدونم...
-
سه شنبه، 6 اردیبهشت، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:42
سه شنبه، 6 اردیبهشت، 1384 یه وقتهایی از بین همه جاده ها اونی رو انتخاب میکنی که روی تابلوی بزرگ کنارش نوشته بن بست .... اول جاده راه های فرعی زیادی برای فرار هست اما تو ادامه میدی و هر چی جلوتر میری راه ها کمتر و کمتر میشن .... تا به آخر جاده بن بست میرسی ..... خوب حالا میخوای چه کار کنی؟ میتونی بشینی و تمام روز رو با...
-
شنبه، 3 اردیبهشت، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:42
شنبه، 3 اردیبهشت، 1384 یه ساعتی از یه روزهایی یه تصاویر مبهمی جلوی چشمم میاد واقعی تر از اونه که بخوام بهش بگم توهم و مبهم تر از اون که بخوام بهش ایمان بیارم ... صدای نفسهای ماده ای که از شوق میلرزه و نگاه پیروز مندانه گرگی که به طعمه پیروز شده بوی قداست آسمونی جاش رو داده به بوی آب دهن خشک شده روی پوسته ظریف و شیشه...
-
جمعه، 2 اردیبهشت، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:41
جمعه، 2 اردیبهشت، 1384 گیتی متاع چو منش آمد گران به دست اما تو هم به دست من ارزان نیامدی ....
-
یکشنبه، 28 فروردین، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:40
یکشنبه، 28 فروردین، 1384 جلوی آدمهایی که جرات دفاع از دل رو ندارن نمیدونم چه کار کنم .... دوست داشتن رو ادامه میدن .... اما ..... ************************************ تو بسته کادو پیچ شده ی اطاعتت رو نگاه کن .... چیزی جز دروغ هم توش هست ؟ این قصه خیلی تکراریه حداقل واسه من و قهرمان ........
-
پنجشنبه، 25 فروردین، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:40
پنجشنبه، 25 فروردین، 1384 دلم تنگه واسه سلام های بی طمع ... واسه اون رزهای سرخی که بهم میدادی ... واسه وقتی که از همه حرفها یک لبخند بس بود .... واسه اون روزهایی که با لبخند تو به همه بدیها دهن کجی میکردم ... واسه اون روزهای سردی که توی دستای گرممون آب کردیم ... دلم برای بودن و نفس کشیدنت تنگه .... واسه سلامی که بی...
-
سه شنبه، 23 فروردین، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:39
سه شنبه، 23 فروردین، 1384 بازهم سرش رو بلند کرد و چشمهاش رو بست ... میخواست ستاره هارو بو بکشه ..... نسیم بی صدا وزید و عطر یکرنگی وحشی ترین گل تپه آرزو رو به درختها بخشید .... ستاره ها و درختها و نسیم میدونستن پشت پلکهای بسته اروئیکا چیه .... زیر لب زمزمه کرد .... و خدایی که در این نزدیکیست .... دقیقه ها پر شد از عطر...
-
یکشنبه، 21 فروردین، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:38
یکشنبه، 21 فروردین، 1384 دوستی رو فروخت و با پولش هرزگی خرید و به خیال خودش تو بازی زندگی برنده شد ....... یادش رفته بود که میشه دوست رو به پول فرخت اما نمیشه با پول دوست خرید .... ************************************ چگونه مرد ؟ در انتهای کدام تردید استحاله یافت؟ چگونه به یک اشاره مدفون شد در دل زباله های همیشه ،...
-
یکشنبه، 21 فروردین، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:38
یکشنبه، 21 فروردین، 1384 دوستی رو فروخت و با پولش هرزگی خرید و به خیال خودش تو بازی زندگی برنده شد ....... یادش رفته بود که میشه دوست رو به پول فرخت اما نمیشه با پول دوست خرید .... ************************************ چگونه مرد ؟ در انتهای کدام تردید استحاله یافت؟ چگونه به یک اشاره مدفون شد در دل زباله های همیشه ،...
-
پنجشنبه، 4 فروردین، 1384
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:37
پنجشنبه، 4 فروردین، 1384 روزی که بتهون میخواست اروئیکا رو به ناپلئون تقدیم بکنه دستش لرزید . روزی که فرنوش میخواست اروئیکا رو به قهرمان تقدیم بکنه تردید نکرد . بتهون فهمید ناپلئون لیاقت و قدرت درک پاکی و بزرگی اروئیکارو نداره . فرنوش نفهمید روح بزرگ روئیکا توی اون دخمه کوچیک پژمرده میشه . بتهون اروئیکا رو به ملتی...
-
پنجشنبه، 20 اسفند، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:37
پنجشنبه، 20 اسفند، 1383 وقتی هیچی نمیتونم بنویسم یعنی یه چیزی غلطه . یعنی تیکه های پازلم کنار هم جور نمیشه ... الان هم یه تیکه بزرگ پازل رو گم کردم .. درست همون جایی که باید لبخند خورشید خانم باشه گم شده ... شاید یه ابر سیاه زشت دزدیدتش . شاید هم همش تقصیر عینک آفتابیم باشه .....
-
شنبه، 1 اسفند، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:36
شنبه، 1 اسفند، 1383 یه روزهایی صبح که بیدار میشی میفهمی یه چیزی رو گم کردی .... اونوقت یه بغض اندازه یه نارنگی میاد تو گلوت .... خنده هات رو میدزده .... چشمات بی هدف اطراف رو میگرده .... خاطراتت برمیگردن .... انتظارت برای چیزی که نمیدونی چیه طولانی میشه .... یه گوشه کز میکنی و سعی میکنی به یاد بیاری کی هستی .... اگه...
-
پنجشنبه، 29 بهمن، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:36
پنجشنبه، 29 بهمن، 1383 دستم رو دراز کردم تا شکوفه جوان بلند ترین شاخه بادام پیر رو بچینم تازه اونموقع فهمیدم که عمر اون شکوفه تو دستهای من به اندازه عمر برف آخر زمستونه ...... از امروز سعی میکن هر روزم رو با سلام کردن بهش شروع کنم تا تمام روز گرمی لبخندش صورتم رو گرم کنه .... با آرومترین حرفها و کلمات ماسه های شرم رو...
-
چهارشنبه، 21 بهمن، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:35
چهارشنبه، 21 بهمن، 1383 اگه نمی ترسیدم شکوفه جوان بلندترین شاخه بادام پیر رو می چیدم . اگه نمی ترسیدم نی شکسته رو برای همیشه دفن میکردم . اگه نمی ترسیدم بوسه هات رو می دزدیدم تا مجبور بشی بیای و پَسِشون بگیری . ***************************** تو اگه نمی ترسیدی چه کار میکردی ؟
-
دوشنبه، 19 بهمن، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:34
دوشنبه، 19 بهمن، 1383 تصویر آیینه مثل همیشه نبود ... و من دختر بچه شیطونی رو دیدم که روی بلند ترین تپه آرزوهاش ایستاده و موهای خرماییش رو به دست باد سپرده چشمهای درشت قهوه ایش تو نور برق میزد و اون لاک صورتی چقدر به دستهای سفیدش می اومد تو یه دستش یه نی شکسته بود و تو دست دیگش یه مدال کهنه زنگ زده .... و رز سفیدی که...
-
شنبه، 17 بهمن، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:33
شنبه، 17 بهمن، 1383 منو ببخش .... منو ببخش اگه وقتی باید باهات میموندم ترکت کردم اگه وقتی باید حقت رو میگرفتم گذشت کردم اگه بهت شک کردم وقتی نباید شک میکردم . منو ببخش اگه بجات خوندم به جات خواستم به جات گفتم به جات شنیدم به جات خنندیدم و به جات گریه کردم منو ببخش اگه تورو جوری دوست داشتم که خودم میخواستم ببخش اگه...
-
جمعه، 9 بهمن، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:32
جمعه، 9 بهمن، 1383 با تو یا بی تو زمین میگردد و کسی منتظرت نیست خیالت نرسد ...... *********************************** اعتراف کردن به چیز های ممنوعه برام سخته باغبون ولی میدونم که تجیر نمیخوام شاید یه آب پاش آب سرد به پاکی نماز صبحت هم کافی باشه ....
-
سه شنبه، 6 بهمن، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:32
سه شنبه، 6 بهمن، 1383 پسر چوپان چوبش رو رها کرد و تو نی دمید مرد باغبان رفت تا یه تجیر بسازه و .... قهرمان مدال رو به گردن انداخت و از سکوی قهرمانی اومد پایین من به رقص سایه ها می خندیدم ... **************************** گاهی وقتها بد نیست اگه بدونیم چوب رو واسه چی رها کردیم یا واسه اون مدال چه بهایی پرداختیم ...
-
جمعه، 2 بهمن، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:31
جمعه، 2 بهمن، 1383 چشمهاش رو بست به امید اینکه حتی چند دقیقه هم که شده بره تو عمق تنهایی و میون اون همه تاریکی اندازه یه نفس آرامش بچینه هر چند دروغی ولی وقتی چمهاش رو باز کرد دید وسط یه میدونه کلی راه این ور و اونوره اون هم راه های آشنا .... - اولی میرسه به یه دنیا خیانت و دروغ حاصل از یه شیطنت بچه گونه - دومی میرسه...
-
یکشنبه، 27 دى، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:30
یکشنبه، 27 دى، 1383 چشمهای من پر از غمه ....... اما دلیلی نداره ........ هرکی که از راه میرسه ....... داد بزنه دوسم داره ........ اگه میخوای بری برو ....... از خواستن تو میگذرم ........ نگاه به گریه هام نکن ....... من از تو بی وفاترم ....... . درسته که چشمهای من ....... پراز غمهای عالمه ....... اما دلیلی نداره ..........
-
سه شنبه، 22 دى، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:30
سه شنبه، 22 دى، 1383 این پست رو دوست نداشتم واسه همین عوضش کردم شاید اروئیکا از اینجا بره و فقط فرنوش بمونه . آخه نمیتونه خیلی چیزهارو بگه ... چاره ای نیست . حتی گله ای هم نیست .... امروز وقتی مچش رو گرفتم که داشت اینو میخوند ... واسه همین میذارمش واسه خداحافظی اروئیکای واقعی .... داشتم فراموشت میکردم اما باز دوباره...
-
سه شنبه، 15 دى، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:28
سه شنبه، 15 دى، 1383 اومده تو بغلم . سرش رو گذاشته روشونم ... از لرزش شونه هاش می فهمیدم داره اشک می ریزه محکم تر بغلش کردم تا شدید تر گریه کنه . میدونم که خوب میدونه واسه گریه کردن همیشه آغوش باز من و لب خاموشم رو داره ... یادمه بهش گفته بودم نرو . ولی با همون چشمهای همیشه براقش نگاهم کرد و به جای جواب از اون خنده...
-
پنجشنبه، 3 دى، 1383
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 09:27
پنجشنبه، 3 دى، 1383 روبروم ایساده ... نگاهش رو از من گرفت و به زمین دوخت .... سعی کرد به یاد بیاره که چه چیز باعث شده بود منو ترک کنه ....... یه سراب یه تصویر قشنگ یه موسیقی دل انگیز و یه آینده آینده ای که فکر میکرد پیش روش بازه همین ها بود .... چقدر ساده و چقدر فریبنده و حالا برگشته بود ... خسته از مسیر بی پایانی که...